ر
1
"باز این چه شورش است که در خلق عالم است"
* باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
* بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا
کزو * کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
* کاشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
* این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
* سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند
* گویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین نور مشرقین
پرورده ی کنار رسول خدا حسین
-۲-
کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا
* در خاک و خون طپیده به میدان کربلا
گر چشم روزگار براو زار می گریست
* خون می گذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک
* زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
* خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید
* خاتم ز قحط آب، سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد
* فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم
* کردند رو به خیمه ی سلطان کربلا
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد
کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
-۳-
کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی
* وین خرگه بلند ستون، بیستون شدی
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه
* سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهانسوز اهل بیت
* یک شعله ی برق خرمن گردون دون شدی
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
* سیماب وار گوی زمین بی سکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک
* جان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست
* عالم تمام غرقه ی دریای خون شدی
آن انتقام گر نفتادی بروز حشر
* با این عمل معامله ی دهر چون شدی
آل نبی چو دست تظلم برآورند
ارکان عرش را به تلاطم درآورند
-۴-
برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند
* اول صلا به سلسله ی انبیا زدند
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید
* زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
آن در که جبرئیل امین بود خادمش
* اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند
پس آتشی ز اخگر الماس ریزه ها
* افروختند و در حسن مجتبی زدند
وانگه سرادقی که ملک محرمش نبود
* کندند از مدینه و در کربلا زدند
وز تیشه ی ستیزه در آن دشت کوفیان
* بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند
پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید
* بر حلق تشنه ی خلف مرتضی زدند
اهل حرم دریده گریبان، گشوده مو
* فریاد بر در حرم کبریا زدند
روح الامین نهاده به زانو سر حجاب
تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب
-۵-
چون خون ز حلق تشنه ی او بر زمین رسید
* جوش از زمین بذروه ی عرش برین رسید
نزدیک شد که خانه ی ایمان شود خراب
* از بس شکستها که به ارکان دین رسید
نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند
* طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید
باد آن غبار چون به مزار نبی رساند
* گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید
یکباره جامه در خم گردون به نیل زد
* چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید
پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش
* از انبیا به حضرت روح الامین رسید
کرد این خیال وهم غلط کار، کان غبار
* تا دامن جلال جهان آفرین رسید
هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال
"او در دلست و هیچ دلی نیست بیملال"
-6-
ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند
* یک باره بر جریده ی رحمت قلم زنند
ترسم کزین گناه، شفیعان روز حشر
* دارند شرم کز گنه خلق دم زنند
دست عتاب حق به در آید ز آستین
* چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند
آه از دمی که با کفن خون چکان ز خاک
* آل علی چو شعله ی آتش علم زنند
فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت
* گلگون کفن به عرصه ی محشر قدم زنند
جمعی که زد به هم صفشان شور کربلا
* در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند
از صاحب حرم چه توقع کنند باز
* آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند
پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل
شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل
-۷-
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
* خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه
* ابری به بارش آمد و بگریست زار زار
گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن
* گفتی فتاد از حرکت چرخ بی قرار
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر
* افتاد در گمان که قیامت شد آشکار
آن خیمهای که گیسوی حورش طناب بود
* شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل
* گشتند بیعماری [و] محمل شتر سوار
با آن که سر زد آن عمل از امت نبی
* روحالامین ز روح نبی گشت شرمسار
وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد
نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد
-۸-
بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد
* شور نشور واهمه را در گمان فتاد
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند
* هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد
هرجا که بود آهوئی از دشت پا کشید
* هرجا که بود طایری از آشیان فتاد
شد وحشتی که شور قیامت بباد رفت
* چون چشم اهلبیت بر آن کشتگان فتاد
هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد
* بر زخمهای کاری تیغ و سنان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان
* بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بی اختیار نعره ی هذا حسین ازو
* سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول
رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول
-۹-
این کشته ی فتاده به هامون حسین توست
* وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی
* دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست
* زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
این غرقه ی محیط شهادت که روی دشت
* از موج خون او شده گلگون حسین توست
این خشک لب فتاده ی دور از لب فرات
* کز خون او زمین شده جیحون حسین توست
این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه
* خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست
این قالب طپان که چنین مانده بر زمین
* شاه شهید ناشده مدفون حسین توست
چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد
وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد
-۱۰-
کای مونس شکسته دلان حال ما ببین
* ما را غریب و بی کس و بی آشنا ببین
اولاد خویش را که شفیعان محشرند
* در ورطه ی عقوبت اهل جفا ببین
در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان
* واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین
نی نی ورا چو ابر خروشان به کربلا
* طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین
تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر
* سرهای سروران همه بر نیزه ها ببین
آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام
* یک نیزه اش ز دوش مخالف جدا ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار تو
* غلطان به خاک معرکه ی کربلا ببین
یا بضعةالرسول ز ابن زیاد داد
کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد
-۱۱-
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد
* بنیاد صبر و خانه ی طاقت خراب شد
خاموش محتشم که ازین حرف سوزناک
* مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
خاموش محتشم که ازین شعر خون چکان
* در دیده اشک مستمعان خون ناب شد
خاموش محتشم که ازین نظم گریه خیز
* روی زمین به اشک جگرگون کباب شد
خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست
* دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد
خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب
* از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد
خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین
* جبریل را ز روی پیامبر حجاب شد
تا چرخ سفله بود، خطائی چنین نکرد
بر هیچ آفریده جفائی چنین نکرد
-۱۲-
ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده ای
* وز کین چه ها درین ستم آباد کرده ای
بر طعنت این بس است که با عترت رسول
* بیداد کرده خصم و تو امداد کرده ای
ای زاده ی زیاد نکرداست هیچ گه
* نمرود این عمل که تو شداد کرده ای
کام یزید داده ای از کشتن حسین
* بنگر که را به قتل که دلشاد کرده ای
بهر خسی که بار درخت شقاوت است
* در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده ای
با دشمنان دین نتوان کرد آنچه تو
* با مصطفی و حیدر و اولاد کرده ای
حلقی که سوده لعل لب خود نبی
بر آن * آزرده اش به خنجر بیداد کرده ای
ترسم تو را دمی که به محشر برآورند
از آتش تو دود به محشر درآورند